خاطراتم... حرفای خوب و بد دلم.....!

 غروب توی خونه تنها بودم و داشتم برای اخوی و همشیره ی گرامی کیک درست میکردم 

صدای اذان هم همه جا پیچیده بود

همینجوری با دست های اردی داشتم کیک درست میکردم و با صدای موذن حسابی رفته بودم توی حس 

یهو تلفن زنگ خورد و منم رفتم جواب دادم و با صدای بــلـــــنـــــــــد گفتم الـــلــــــــه اکــــــــبـــــــــــــــــــــــر 

ده ثانیه سکوت 

بعد دوست بابام از اونور خط : 

منو میگی 

خیلی شیک تلفن رو قطع کردم و به کارم ادامه دادم 

شب بابام اومده و میگه دختر تو چی پای تلفن گفتی که دوستم همش داره و میخنده و میگه با این دخترتون پیر نمیشین. دخترت خوب اذان میگه؟؟! 

+ تاریخ ساعت نویسنده یه دُخـے اِسفَندے |

 سلااااااااااااااام مجدد به دوست های خوبم و خواننده های خاموش! 

حالم خوبه خدا رو شکر... همه چیز هم ارومه 

مسافرت خوب بود. جاتون خالی بود بعد از مدت ها که هممون شرایط خیلی سخت خانوادگی ای رو میگذروندیم، کنار هم بودیم... و همه چیز عالی و عادی! گذشت 

این چند روز به طرز فجیعی از صبح تا شب انواع سوتی ها رو دادم 

همه ی سوتی ها هم بدون استثنا توی مکان های عمومی بودن 

 و به حدی وحشتناک و خنده دار هستن که وقتی بهشون فکر میکنم..... 

امیدوارم هیچ وقت مثل من سوتی ندین  یا اگه سوتی دادین هزار بار از جلوی اونایی که پیششون سوتی دادین رد نشین که بخوان از خنده بترکن 

هنوز کلاس ها شروع نشده... بیخیالم و استرسی ندارم  

جزوه ها رو تابستون خوندم تنها مشکل کارت لعنتی که صادر نشده و حالا باید این همه دردسر رو از اول تحمل کنم تا کارت رو بگیرم

اون هم کارتی که معلوم نیست به دردم میخوره یا نه  چون اصلا معلوم نیست ایران میمونم یا نه  ( به خاطر بعضی از مسائل یه کم واسه رفتن تردید دارم )

به هر حال توی بهترین حالت تا قبل از عید کارت رو میگیرم و میتونم هم توی خود باشگاه هم دفتر روزنامه ی X کار کنم  البته اگه باز هم دردسر درست نکنم 

همزیستی مسالمت امیز با کتاب هایی که همه جای اتاق پخش کردم همچنان ادامه دارد  

عمرا اگه یه کلمه درس بخونم  هیچی یاد نمیگیرم 

البته هنوز کتاب ها رو باز نکردم ولی میدونم که یاد نمیگیرم!!!!!!!!!!!  اصن از جلد کتاب ها معلومه 

با همین استدلال خودم رو قانع کردم 

جناب عاغای پسر دایی مدام نصیحت میکنه که درس بخونم و مثل اون نشم!  چون خودش بدون هیچ پیش زمینه ای به همین کالج رفته بود و چنان دهنش سرویس شده بود که کلی وزن کم کرد و کچل هم شد 

حالا دلش برای من سوخته و روزی چند بار از اون ور دنیا میشینه و منو نصیحت میکنه  

منم که اصن لجباز و بازیگوش نیستم.... اصـــلــــا... 

 

 

 

+ این ایکون ها رو میبینم یاد رضا میفتم.... خیلی دلم برات تنگ شده هاااااااا..... 

+ برای اولین بار توی عمرم کفش پاشنه دار پوشیدم 

پـــــــــنـــــــــج ســــــــــــانـــــــــــت بود   تقریبا داشتم هم قد بابام میشدم  

تمام مدت از مامان و بابا و خواهر و خاله و داداشم و شوهر خاله و در و دیوار و درخت و............. اویزون بودم که نخورم زمین 

وحشتناااااااااک بود... وحشتناااااااااااااااااااااااااااااااااااااک 

+ تاریخ ساعت نویسنده یه دُخـے اِسفَندے |

 سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

اول از همه یه معذرت خواهی از داداش یاغی گلم 

دادا من هــــیــــــــچـــــــــــــی نمیگم 

اصن یه بار بیشتر اون کامنت رو نخوندم... ازت خجالت میکشم... بدجور..........

خیلی معذرت میخوام بابت اون جیغ و دادی که راه انداختم و گله ای که از خدا کردم.......

خدا جونم خودت میدونی من دیوونم و خلم و سرتق تشریف دارم (  )... خودت این دیوونه رو ببخش... 

خلاصه اومدم بگم الان که هشت ابانه و ساعت سه نصفه شبه ( شاید هم صبحه! نمیدونم  )....

از اونجایی که من کمبود مسافرت دارم، الان هم دارم اماده میشم و تا چند دیقه ی دیگه دارم میرم مسافرت!!!!!!!!!!!! 

انگار نه انگار که همین دو هفته پیش از یه مسافرت بیست روزه برگشتم 

اتفاق های خوبی افتاده از دو شب پیش تا حالا 

یه جورایی در کنار دیوونه بودنم شاد هم شدم و نیشم همش بازه 

دقیقا به همین شکل

وقتی برگردم وب رو اپ میکنم . معذرت میخوام وقت نشد به کامنت ها جواب بدم 

و ببخشید که وقت نشد بهتون سر بزنم ولــــــــــــــــــــــی! همیشه به فکرتون هستم 

+ تاریخ ساعت نویسنده یه دُخـے اِسفَندے |