خاطراتم... حرفای خوب و بد دلم.....! |
|
دستت رو بزار روی قلبت... چیزایی که ما از والدین گرامی یاد گرفتیم : - ببینم ، مرگ گرمه یا سرده؟ دختر اسفندی دختر عجیبی است ... تو را من چشم در راهم یه عادتی دارم کاری میکنم که تا وقتی عمر داره جرات نکنه پیش من بخوابه نوک موهامو میزنم توی صورتش.... قلقلکش میدم پست های قبلی رو که پاک کردم یه عالمه کامنت همینجوری معلق موند که خود به خود میومدن روی پست های جدید خواهرم زنگ زده با گریه میگه تو رو خدا هیچوقته هیچوقت ازدواج نکنی هاااا... حالا که نیستی اینقدر خونه خسته کننده شده. زود برگرد دیگه یکی هی پی ام میداد که دخی من کارخونه ی فلان دارم توی اصفهان و ماشینم فلانه و x تا خونه دارم و..... تا جایی که کیمیا گفت داداش رضا قرار بوده مهر برگرده عاغا نشستم کتاب های دخی خاله رو جلد گرفتم اتفاق های این یه مدت که توی نت افتاد رو کلا فراموش کردم الان از اون وقتایی هست که به طرز مشکوک! و معجزه واری! حالم خوبه و به جون کسی نق نمیزنم |